همیشه هم قافیه بوده اند، “ســیب” و “فریــب”!
همانند سیبی که آدم و حوا را فریب داد و حالـــا هم میگوییم
تازگیها سرزمینی پیدا کرده ام
خالی از هیاهو
خالی از دغدغه
آرام...
بی دل
آری
بی دل...
تنها هزینه اش همین است
بیا که بی هم
به آنجا برویم...
به شوخی بهش گفتم نمی خوامت!
خندید و رفت!
تازه فهمیدم شوخی من حرف دلش بود....
برگـَـــرد..
یادت را جا گذاشتـــی..
نمی خواهم عُــمری به این امید باشَــم
که برای بُردنَش بر می گردی ..
گفت : دعا کنی، می آید؛
گفتم : آنکه با دعایی بیاید به نفرینی میرود؛
خواستی بیایی،
با دعا نیا، با دل بیا ...!!
هیس…
حواس تنهایی ام را
با خاطرات
باتو بودن
پرت کرده ام…بگو کسی حرفی نزند…
بگذار
لحظه ای آرام بگیرم…
نگاهم اما...
گاهی حرف میزند...
گاهی فریاد میکشد...
و من همیشه به دنبال کسی میگردم
که بفهمد یک نگاه خسته
چه می خواهد بگوید...
بیا تمامش کنیم….
همه چیز را….
که نه من سد راه تو باشم و نه تو مجبور به ماندن….
نگران نباش….
قول میدهم کسی جای تو را نمیگیرد…
اما فراموشم کن…..
بخند… تو که مقصر نبودی…
من این بازی را شروع کردم… خودم هم تمامش میکنم…
میدانی؟؟؟؟؟؟؟؟
گاهی نرسیدن زیباترین پایان یک عاشقانه است….
بیا به هم نرسیم…!!!!!